شعر طنز(خیابان خوابها!)
شعر طنز(خیابان خوابها!)
رنگ موهاي سرم، خاکستریست
رنگ چشم همسرم، خاکستریست
کاش یک معشوق دیگر داشتم
جاي این معشوقه ام، خر داشتم!
ما که به تنهایی عادت داشتیم
به نبود زن قناعت داشتیم!
مردها زهر هلاهل خورده اند
مثل اینکه مهر باطل خورده اند
توي قلب مردها دایم عزاست
جاي خنده روي لبهاشان کجاست؟
پشت و رویم جاي آهن مانده است!
جاي تنبیهم چه روشن مانده است!
گفتم اي همسر تو عاشق نیستی
تایتانیک سهل است؛ قایق نیستی!
دکتر و ماما شدن کار تو نیست!
توي قلبم جا شدن کار تو نیست!
مرغ همسایه به چشمت هست غاز
سوخت شیرت بار دیگر روي گاز!
(مدتی این مثنوي تاخیر شد)
شوهرت هم بعد عمري پیر شد!
عمر تو اما چه بسیار است باز
عمر تو خروار خروار است باز!
من ولی در یک شب تاریک و سرد
در کنار کودکان دوره گرد
عینهو وضع خیابان خوابها
زیر پرتاب کاسه، بشقاب ها
سر به لاك خویش بردم ، اي دریغ!
زود مردم، زود مردم، اي دریغ!
روزهاي خوب، رفت از یادها
گم شدم در هاي و هوي بادها
یاد من را باد بردن نا به جاست
همسر خوب و عزیزم! نا رواست
گفته بودم خر شدم من، بارها!
تف به این تکرار ها، تکرارها!
اشک از چشمت نریزان بی خودي!
سر نکوبان بر تن دیوارها!
به تمام قوم و خویشانت بگو:
واقعا هستند مرده خوارها
گفتم اینها را به در تا بشنوند
گوش هاي کیپ این دیوار ها!
نظر بده تا دل من شاد کنی نظر ندادی الهی باد کنی




